ننهم نامش عشق، همان كه سردي دستانم سبب از اوست...
نگذارمش اسمش شوق ، همان كه تپش تند درونم حكايت اوست...
در اين آرمگه من شور و شوقي حكم نيست...همه محكومند به سكوت...
تنها ميهمان خوش قدمم غم جاويدان است كه دم از دل متروكه ي من نمي كَند...
كاش چند خطي ياران وفايي از اين همدم غريبم نسخه بردارند...
شنيده ام كه مي گويند،اين اطراف نوش دارو فروشي است كه در بساطش كمي وفا پيدا مي شود...
گرچه دير است...اما مَثَل "نوش داروي بعد مرگ سهراب" هميشه خوش است...
14-8-90
نظرات شما عزیزان: